دختری از جنس مرداد
یا رب این نو گل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
نفس ناز تر از جان چه شد از چشم بدان
دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
عکسای یهویی
زیاد شدن مرواریدهای کوچولوی نورا عسل
جیگر مامان یادته تو پست های قبلی از نگرانی هام در مورد در نیاوردن دندونهات بهت گفتم؟ خدا رو شکر الان دیگه نگران نیستم.خدای مهربونم ممنونم که منو از نگرانی در آوردی. نورا جونم شما یهویی 8 تا دندون رو داری باهم در میاری. از دندون نیش بالا و پایین بگیر تا دندون های آسیا. واقعا خیلی خوشحالم. ولی بزنم به تخته اصلا بخاطر دندونهات اذیتم نکردی. یعنی اصلا متوجه نشدیم که داشتی دندون در میاوردی. یه روز موقع غذا خوردن فهمیدم که یهویی چند تا دندون داری در میاری. ایشال که همیشه دندونات سالم و محکم باشه و هیچوقت خراب نشه. این مبلیه که بابا محمدت از زمان سیسمونی دوست داشت برات بخریم و بالاخره خواسته ش محقق شد. نی دونی خودش چه ...
نویسنده :
مامانی سمیرا
13:24
عروسی عمه فرزانه
نورای خوشگل من سلام عروسکم. ماه بهمن خیلی ماه شلوغی بود برامون، عروسی عمه فرزانه از یه طرف و کارو خرید عید هم از طرف دیگه. روز 22 بهمن عروسی عمه بود که تو دومین عروسی ای بود که تو این یک سال و نیم رفته بودی. چقدرم که گریه کردی و اذیت کردی مامانی و سمارو.خاله لیلا زحمت کشیده بود و دو دست برات لباس دوخته بود. یه دست سارافون و کت شیری مشکی که با من ست بودی و یه دامن توتوی چین چینی خوشگل که همه عاشقش شده بودن البته مدلشو خودم پیدا کرده بودمااااا، مامان محیا هم برات یه تاج خوشگل درست کرده بود. اینم از من و نورای خوشگلم... اینجام که نورا و خاله سما جونش در کنار هم، که سما مثل یه فرشته محافظ مدام مراقبت بود. ...
نویسنده :
مامانی سمیرا
11:45
تولد خاله جون سما
گل دختر قشنگم سلام روز 12 بهمن تولد خاله سما بود که رفتیم براش یه کیک بستنی خوشمزه خریدیم و رفتیم خونه مامانی اینا تا براش یه جشن کوچیک 6 نفره بگیریم. مامانی در حال آماده کردن غذا بود که یهو برقاشون رفت و ما مجبور شدیم همه کاسه کوزمونو جمع کنیم و بریم خونه خودمون تا براش تولد بگیریم. خلاصه کیک و شام رو برداشتیم و رفتیم به سمت خونه خودمون. سما جونم 10 سالش تموم شد و قدم گذاشت توی 11 سالگی. وای باورم نمی شه سمای کوچولو موچولو به این زودی بزرگ شده باشه، هنوز برای من همون خواهر ریزه میزه و دوست داشتنیه، انگار همین دیروز بود که هم قد و قواره شما بود و من با خودم همه جا می بردمش و همه فکر میکردن که من مادرشم. جالبه بهم میگفتن " وای...
نویسنده :
مامانی سمیرا
11:20
پارک رفتن نورا تو اوج سرما
فرشته کوچولوی ناز و دوست داشتنی مامان، چند وقتیه که وقتی از جلوی پارکی که تو مسیر خونه مامانی تا خونه خودمونه، رد میشیم هی میگی باخ باخ یعنی پارک. از اونجایی که هوا سرد و آلوده ست می ترسم ببرمت تا یکم تاب بازی کنی. ولی اون روز که با بابا محمد رفته بودیم برای خونه خرید کنیم ، شما دوباره پارک رو دیدی و بابا محمد از دلش نیومد که وروجکشو مبره تاب بازی.توی پارک هیچکس نبود و تو کلی کیف کردی و تاب و سرسره بازی کردی.جالب اینجاست که تاب خودت رو که توی خونه سوار میشی دوست نداری ولی عاشق تاب بازی توی پارک و اجازه نمیدی کسی بجز خودت سوار تاب بشه. ببین چه خوشگل مثل خانوما نشستی!!!! ...
نویسنده :
مامانی سمیرا
11:19
دومین شب یلدای نورا
سلام عشق مامانی امسال دومین سالیه که شب یلدا کنارمونی و چه خوش میگذره این سه تایی بودنمون.... عکس بالایی رو دایی جون ازت گرفت و گفت میخوام یه عکس هنری با هندونه از نورا بگیرم. اینم یه سلفی سه نفره اینم نورا و آجیل یهویی نورا جونی و دایی جونش خیلی شب خوبی و بود و کلی خوش گذشت. ...
نویسنده :
مامانی سمیرا
11:19
نورا در مرز یک سال و نیمگی
عزیزِ دل مادر.......عروسک قشنگم روزهامون به سرعت میان و میرن و تو بزرگ و بزرگ تر میشی و تمام خاطراتت در ذهنم و قلبم باقی میمونه. انگار همین دیروز بود که خدا خدا میکردم تا دختر نازم هر چه زودتر تاتی تاتی کنه و من مدام بدوم دنبالش ولی حالا انقدر شیطون شدی و ورجه وورجه میکنی که گاهی واقعا از دستت جیغ میکشم. چند وقته پیله میکنی که لپ تاب رو بدم بهت تا باهاش بازی کنی و وقتی لپ تابو میذارم جلوت نغ میزنی که بازش کن و یهو جلوش دراز میکشی و ژست میگیری تا ازت عکس بندازم.یعنی من عاشششششششششق این حرکاتتم. وای نورای قشنگم خدا میدونه که چقدر نفسم به نفست بنده . جالبه که وقتی لپ تابو میذارم جلوت حس آدم بزرگ بودن بهت دست مید...
نویسنده :
مامانی سمیرا
14:30
خاطرات مشهد
نورا جونم سلام مامانی ببخش عزیزم که بعد از یه مدت طولانی اومدم و برات از خاطرات مشهد می نویسم.حدودا 3 ماهی میشه که فرصت نکردم وبلاگت رو به روز کنم. عرضم به حضورت که سفر مشهد اولین سفر زیارتی سه نفره(البته 6 نفره) ما بود و شما دختر گلم اولین بار بود که میرفتی مشهد. مسافرت خیلی خوبی بود و کلی بهمون خوش گذشت. بابایی و من و شما، مامان جون و باباجون و مادربزرگ بابا. در طول سفر تنها سرگرمی ما شمای وروجک بودی که با شیرین کاریات مشغول کرده بودی. موقع رفت توی قطار با دختر کوچولویی که تو کوپه بغلی بود دوست شده بودی و مدام میرفتی توی کوپه اونا. توی هتل هم که با مادربزرگ بابا محمد خیلی بازی میکردی و باباجون هم که دیگه نگو، فقط با تو سر و...
نویسنده :
مامانی سمیرا
14:26