نورای قند عسلنورای قند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نورا عزیزتزین هدیه خدا

دختری از جنس مرداد

 

یا رب این نو گل خندان که سپردی به منش

 

                               می سپارم به تو از چشم حسود چمنش

 

نفس ناز تر از جان چه شد از چشم بدان

 

                               دور باد آفت دور فلک از جان و تنش

زیاد شدن مرواریدهای کوچولوی نورا عسل

    جیگر مامان یادته تو پست های قبلی از نگرانی هام در مورد در نیاوردن دندونهات بهت گفتم؟ خدا رو شکر الان دیگه نگران نیستم.خدای مهربونم ممنونم که منو از نگرانی در آوردی. نورا جونم شما یهویی 8 تا دندون رو داری باهم در میاری. از دندون نیش بالا و پایین بگیر تا دندون های آسیا. واقعا خیلی خوشحالم. ولی بزنم به تخته اصلا بخاطر دندونهات اذیتم نکردی. یعنی اصلا متوجه نشدیم که داشتی دندون در میاوردی. یه روز موقع غذا خوردن فهمیدم که یهویی چند تا دندون داری در میاری. ایشال که همیشه دندونات سالم و محکم باشه و هیچوقت خراب نشه. این مبلیه که بابا محمدت از زمان سیسمونی دوست داشت برات بخریم و بالاخره خواسته ش محقق شد. نی دونی خودش چه ...
15 فروردين 1394

عروسی عمه فرزانه

  نورای خوشگل من سلام عروسکم. ماه بهمن خیلی ماه شلوغی بود برامون، عروسی عمه فرزانه از یه طرف و کارو خرید عید هم از طرف دیگه. روز 22 بهمن عروسی عمه بود که تو دومین عروسی ای بود که تو این یک سال و نیم رفته بودی. چقدرم که گریه کردی و اذیت کردی مامانی و سمارو.خاله لیلا زحمت کشیده بود و دو دست برات لباس دوخته بود. یه دست سارافون و کت شیری مشکی که با من ست بودی و یه دامن توتوی چین چینی خوشگل که همه عاشقش شده بودن البته مدلشو خودم پیدا کرده بودمااااا، مامان محیا هم برات یه تاج خوشگل درست کرده بود. اینم از من و نورای خوشگلم... اینجام که نورا و خاله سما جونش در کنار هم، که سما مثل یه فرشته محافظ مدام مراقبت بود. ...
25 اسفند 1393

تولد خاله جون سما

گل دختر قشنگم سلام روز 12 بهمن تولد خاله سما بود که رفتیم براش یه کیک بستنی خوشمزه خریدیم و رفتیم خونه مامانی اینا تا براش یه جشن کوچیک 6 نفره بگیریم. مامانی در حال آماده کردن غذا بود که یهو برقاشون رفت و ما مجبور شدیم همه کاسه کوزمونو جمع کنیم و بریم خونه خودمون تا براش تولد بگیریم. خلاصه کیک و شام رو برداشتیم و رفتیم به سمت خونه خودمون. سما جونم 10 سالش تموم شد و قدم گذاشت توی 11 سالگی. وای باورم نمی شه سمای کوچولو موچولو به این زودی بزرگ شده باشه، هنوز برای من همون خواهر ریزه میزه و دوست داشتنیه، انگار همین دیروز بود که هم قد و قواره شما بود و من با خودم همه جا می بردمش و همه فکر میکردن که من مادرشم. جالبه بهم میگفتن " وای...
5 اسفند 1393

پارک رفتن نورا تو اوج سرما

فرشته کوچولوی ناز و دوست داشتنی مامان، چند وقتیه که وقتی از جلوی پارکی که تو مسیر خونه مامانی تا خونه خودمونه، رد میشیم هی میگی باخ باخ یعنی پارک. از اونجایی که هوا سرد و آلوده ست می ترسم ببرمت تا یکم تاب بازی کنی. ولی اون روز  که با بابا محمد رفته بودیم برای خونه خرید کنیم ، شما دوباره پارک رو دیدی و بابا محمد از دلش نیومد که وروجکشو مبره تاب بازی.توی پارک هیچکس نبود و تو کلی کیف کردی و تاب و سرسره بازی کردی.جالب اینجاست که تاب خودت رو که توی خونه سوار میشی دوست نداری ولی عاشق تاب بازی توی پارک و اجازه نمیدی کسی بجز خودت سوار تاب بشه.     ببین چه خوشگل مثل خانوما نشستی!!!! ...
5 اسفند 1393

دومین شب یلدای نورا

سلام عشق مامانی  امسال دومین سالیه که شب یلدا کنارمونی و چه خوش میگذره این سه تایی بودنمون.... عکس بالایی رو دایی جون ازت گرفت و گفت میخوام یه عکس هنری با هندونه از نورا بگیرم. اینم یه سلفی سه نفره اینم نورا و آجیل یهویی نورا جونی و دایی جونش خیلی شب خوبی و بود و کلی خوش گذشت. ...
5 اسفند 1393

نورا در مرز یک سال و نیمگی

  عزیزِ دل مادر.......عروسک قشنگم روزهامون به سرعت میان و میرن و تو بزرگ و بزرگ تر میشی و تمام خاطراتت در ذهنم و قلبم باقی میمونه. انگار همین دیروز بود که خدا خدا میکردم تا دختر نازم هر چه زودتر تاتی تاتی کنه و من مدام بدوم دنبالش ولی حالا انقدر شیطون شدی و ورجه وورجه میکنی که گاهی واقعا از دستت جیغ میکشم. چند وقته پیله میکنی که لپ تاب رو بدم بهت تا باهاش بازی کنی و وقتی لپ تابو میذارم جلوت نغ میزنی که بازش کن و یهو جلوش دراز میکشی و ژست میگیری تا ازت عکس بندازم.یعنی من عاشششششششششق این حرکاتتم. وای نورای قشنگم خدا میدونه که چقدر نفسم به نفست بنده .  جالبه که وقتی لپ تابو میذارم جلوت حس آدم بزرگ بودن بهت دست مید...
14 دی 1393

خاطرات مشهد

  نورا جونم سلام مامانی ببخش عزیزم که بعد از یه مدت طولانی اومدم و برات از خاطرات مشهد می نویسم.حدودا 3 ماهی میشه که فرصت نکردم وبلاگت رو به روز کنم. عرضم به حضورت که سفر مشهد اولین سفر زیارتی سه نفره(البته 6 نفره) ما بود و شما دختر گلم اولین بار بود که میرفتی مشهد. مسافرت خیلی خوبی بود و کلی بهمون خوش گذشت. بابایی و من و شما، مامان جون و باباجون و مادربزرگ بابا. در طول سفر تنها سرگرمی ما شمای وروجک بودی که با شیرین کاریات مشغول کرده بودی. موقع رفت توی قطار با دختر کوچولویی که تو کوپه بغلی بود دوست شده بودی و مدام میرفتی توی کوپه اونا. توی هتل هم که با مادربزرگ بابا محمد خیلی بازی میکردی و باباجون هم که دیگه نگو، فقط با تو سر و...
14 دی 1393