نورای قند عسلنورای قند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نورا عزیزتزین هدیه خدا

تولد خاله جون سما

1393/12/5 11:20
نویسنده : مامانی سمیرا
480 بازدید
اشتراک گذاری

گل دختر قشنگم سلام

روز 12 بهمن تولد خاله سما بود که رفتیم براش یه کیک بستنی خوشمزه خریدیم و رفتیم خونه مامانی اینا تا براش یه جشن کوچیک 6 نفره بگیریم. مامانی در حال آماده کردن غذا بود که یهو برقاشون رفت و ما مجبور شدیم همه کاسه کوزمونو جمع کنیم و بریم خونه خودمون تا براش تولد بگیریم. خلاصه کیک و شام رو برداشتیم و رفتیم به سمت خونه خودمون.

سما جونم 10 سالش تموم شد و قدم گذاشت توی 11 سالگی. وای باورم نمی شه سمای کوچولو موچولو به این زودی بزرگ شده باشه، هنوز برای من همون خواهر ریزه میزه و دوست داشتنیه، انگار همین دیروز بود که هم قد و قواره شما بود و من با خودم همه جا می بردمش و همه فکر میکردن که من مادرشم. جالبه بهم میگفتن " وای بهت نمیاد که یه دختر اینقدری داشته باشی!!!!!" و من در جواب می گفتم " نه من مادرش نیستم ، خواهرشم" و سما با ناراحتی می گفت" آبجی نگو خواهرشم بذار همه فکر کنن تو مامان منی، اخه من مامانی دوس دارم که خط چشم بکشه و آرایش کنه" منم خندم میگرفت که یه بچه دو سه ساله ازین چیزا چی میفهمه که اینقدر براش مهمه. من وقتی 18 ساله بودم خدا خاله سما رو به مامانی اینا داد. اولش خیلی ناراحت بودم بخاطر فاصله سنیمون ولی بعد از به دنیا اومدنش سما شد همه زندگی ما.یه لحظه نمیدیدمش دغ می کردم. وقتی سما 7-8 ماهه بود من رفتم دانشگاه و وقتی می رفتم خابگاه سه روز از سما دور بودم، خیلی بهم سخت میگذشت.یه جورایی من مامان دومش بودم و کلی بهم وابسته بودیم. ولی بابایی خدا بیامرز سما رو یه جور دیگه دوست داشت(الان نداشته باشه) دوست داشتنش به قدری بود که به سما میگفتیم عشق بابا.الهی براش بمیرم که لذت زیادی از محبت بی حد و حساب بابایی نبرد و وقتی سما 7 ساله بود خدا بابایی رو از ما گرفت و چی بگم از دل سما......

خلاصه اینو داشتم میگفتم که سما خیلی زود بزرگ شد و الان که همه بهش میگن خاله ریزه، داره جبران مادری هایی که براش کردم رو جبران میکنه و به جرات میتونم بگم انصافا در حقت مادری ای میکنه از من بهتر وبا کیفیت تر. قربونش برم همیشه از سنش بیشتر میدونه و کارایی که انجام میده در حد سن و سالش نیست. خیلی وقتا شده که من تو جمع در حال بگو و بخندم و حواسم به تو و غذا خوردن و پوشک تو نیست ولی سما بجای اینکه پیش بچه های همسنش بازی کنه همش مراقب توست و به من گوشزد میکنه که " آبجی نورا گشنشه" و وقتی از من حرکتی نمیبینه خودش دست به کار میشه و یهو میبینم که خودش شروع کرده به غذا دادن به تو. ولی ای نورای نمک نشناس شما قدر اینهمه محبت خالتو نمی دونی و خیلی نسبت بهش حسودی و خونشو تو شیشه کردی حتی بهش اجازه نمیدی نزدیک مامانی بشه و انقدر اذیتش میکنی که گاهی اوقات اشکشو درمیاری.

اما در کل جفتتون جونتون برا هم در میره و یه روز طاقت دوری همو ندارید.

الهی سما جونم سلامتیشو به دست میاره و امیدوارم همیشه شاد و لبش خندون باشه و هیچ وقت رنگ غمو نبینه و 120 سال عمر با عزت داشته باشه.

سمای عزیزو دوست داشتنیم، خواهر عزیز و یکی یه دونم تولدت هزاران بار مبارک.

تو این عکس هر چی شمعو روشن می کردیم شمای وروجک میومدی و فوتش میکردی.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)