نورای قند عسلنورای قند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

نورا عزیزتزین هدیه خدا

دوستت دارم عروسکم

  باغِ گل کنار ِ چشم های تو بی طراوت است ... تو از بس برای من عزیزی ! خودم را فراموش کرده ام ... جانکم ... تو کودکی های منی یا کودکی های پدرت ؟ تو کدام مایی ؟ که انقدر دلنشین و دلبرانه ای ! فدای تو تمام لحظه های من . جانکم...   ...
25 آبان 1393

نگرانی های مادرانه

نورای گلم، دختر نازم از وقتی که فصل سرما شروع شده منم غمم گرفته،آخه شما همش مریض و سرما خورده ای.کارمون شده هر هفته دکتر و قرص و آمپول و چرک خشک کن و .... الهی بمیرم برات که بی حالی. خیلی نگرانم برات از یه طرف بی اشتهایی و میل نداشتنت به غذا، از یه طرف مریضی و از طرف دیگه ضعیف شدنت داره داغونم میکنه. هر کی میبینتت میگه این بچه چرا اینقدر لاغر و ضعیف شده؟ با این حرفشون انگار دنیا رو سرم خراب میشه. به خدا من و بابا محمد نمیدونیم دیگه باید چیکار کنیم تا اشتهات به غذا خوردن خوب بشه!!!! چندین بار دکترهای مختلف بردیمت که خیلیا تعریفشو میکردن، انواع و اقسام قرص و شربتهای اشتها آور ایرانی و خارجی بهت دادیم ولی هیچ کدوم نتیجه نداد. انگا...
21 آبان 1393

بهترین خاله دنیا

خاله داشتن یه نعمته، تازه اگه فاصله سنی خاله و خواهر زاده کم باشه که دیگه هیچی. دقیقا مثه تو و خاله جون سما. خاله سما جونشه و تو. انقدر دوستت داره که با وجود سن کمش از خیلی چیزها بخاطر تو میگذره. دور از تو یه دختر بچه کوچیک و دوست داشتنیه ولی در کنار تو یه خاله خانوم عاقل و بالغ و البته باز هم دوست داشتنی. ولی واقعا خیلی بیشتر از همسن و سالهاش میدونه و کمک حال منو مامانیه.شاید خیلی از دخترا تو این سن و سال تو فاز بازی و بچگی هستن ولی سما به معنای واقعی کلمه یه خانومه که اگه نبود نمیدونستم باید چیکار کنم، خیلی اوقات اون بهم یاد میده که باید چه جوری بچه داری کنم،خیلی از عادت ها و اخلاقهای تو رو بهم یادآوری میکنه.وقتی سما با من و تو هر جا با...
17 آبان 1393

نورا در حالتهای مختلف

نورا جونی وقتی شما کوچیک بودی و من هنوز در دوران مرخصی زایمان به سر می بردم خیلی حوصلم سر می رفت و شروع میکردم به قول بابامحمد با عروسکم بازی کردن و همونطور که میدونی یکی از سرگرمی هام عکس انداختن از دخترکم بود و هست،البته الانا یکم کمرنگ تر شده چون ماشالا انقدر شیطون شدی که فرصت نمیکنم. اینجا تقریبا یک ماه و نیمه بودی..... و حالا چند ماه بعد که تقریبا 10،11 ماهه بودی... این اولین باری بود که زمانی که خواب بودی اذیتت کردم و بیدار نشدی       منو ببخش مامانی که اینقدر اذیتت میکنم برای عکس انداختن.بوس ...
11 آبان 1393

دنیای قشنگ مادر بودن

وقتی مادر میشی دنیا برات عجیب و غریب میشه،وقتی مادر میشی دنیات کوچیک میشه،انقدر کوچیک که هیچکس غیر از خودت این دنیارو نمیبینه، دنیات میشه عروسکهای رنگارنگ،دنیات میشه رنگها،کتابهای داستان،دنیات میشه کودکت.....، با کودکت شیر میخوری ، با کودکت چهار دست و پا میری ، با کودکت اده بده میکنی، با کودکت رشد میکنی، بزرگ میشی، انقدر بزرگ که همه می فهمن مادری. یهویی کوه میشی،توانت میشه 1000 برابر، دیگه مریض نمیشی، دیگه نمی نالی، وقتی مادر میشی حتی دیگه از سوسک هم نمی ترسی ، وقتی مادر میشی دنیات میشه تغذیه،تربیت کودکت به بهترین شکل ممکن،دنیات میشه سرچ های اینترنتی برای پیدا کردن بهترین دکترها و مشاورها. دیگه وقت نداری یه هفته برای خرید یه مانتو...
11 آبان 1393

درد دل مامان نورا

تو بزرگ می شوی و بزرگتر و من هر روز دلتنگ روزهای کودکیت می شوم  روزهای نوزادی، روزهایی که به غیر از آغوش ما ماوایی نداشتی  دلتنگ روزهایی هستم که به سرعت سپری شد  خیلی زود گذشت روزی که خدا یک فرشته کوچک به ما هدیه داد تا زین پس نگهدار او باشیم  امانتدار خدا هستیم تا از تو پاسداری کنیم، از تو و زیباییهایت هر روز که میگذرد عشق ما به تو صد چندان میشود  یک سال و دو ماه از آمدنت میگذرد  و ما همچنان در ناباوری داشتن تو. خدایا شکرت که این فرشته کوچیک دوست داشتنی رو وارد زندگیمون کردی،شکرت. یادش بخیر اینجا آخر یک ماهگیت بود و عکس زیر هم اواخر 5 ماه بودی... این لباسی بود ک...
4 آبان 1393