نورای قند عسلنورای قند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

نورا عزیزتزین هدیه خدا

تولد بابا محمد مهربون

سلام به نورای خودم گلم امسال دومین سال بود که سه تایی در کنار هم سالگرد ازدواج و همچنین تولد بابایی  رو جشن می گرفتیم.روز 28 آبان تولد بابا محمدت بود و روز 29 آبان سالگرد ازدواجمون. از یکی دو ماه پیش برای امسال کلی نقشه کشیده بودم و قرار بود مامانی اینا و مامان جون اینا رو دعوت کنم و بابا محمدتو برای تولدش سوپرایز کنیم. ولی شرایط اجازه نداد و جور نشد.خیلی ناراحت بودم از این بابت که نقشه هام عملی نشد.تصمیم گرفتم یه فکر دیگه کنم. عصر چهارشنبه بدو بدو رفتم یه کیک تولد خریدم و بردم دادم به راستوران جدیدی که نزدیک خونمون زدن و بهشون گفتم که وقتی ما اومدیم یک ربع بعد کیک رو بیارن.به مامانی اینارو هم دعوت کردم.دایی حسین و سما اومدن ...
11 آذر 1393

دختر بی نظیرم

  دختر بی نظیر خودم؛ تو همه چیز را در حق من تمام کرده ای ! خدا را چگونه شکر بگویم برایت؟ خودت بگو ...   وقتی که خوابی وقت دارم تا خوب بشینم و نگاهت کنم و اون موقعست که بیشتر به این مسئله پی می برم که خدا خیلی مهربونه که یه فرشته دوست داشتنی رو به من و بابا محمد هدیه داده. فرشته ای که سالمه و با شیطنتهاش روز به روز مارو عاشق تر از قبل میکنه. چقدر لذت بخشه زمانی که میای و اصرار داری که اون دستای کوچولوتو بذاری توی دستام و بلندم کنی تا بریم بهت عروسک بدم.قربون اون دستای ظریف و نازت برم. قربون اون پاهایی که وقتی به دنیا اومدی اندازه دو بند انگشت بود حالا انقد رشد کرده که دی...
10 آذر 1393

خوشتیپ من

    ممنون که هستی ! و هستی را رنگ می‌‌آمیزی ... هیچ چیز از تو نمی‌خواهم؛ فقط باش، فقط بخند، فقط راه برو مامانی تو عکس بالا داشتیم میرفتیم خونه مامان جون که شما جلوی در پارکینگ منظر بابا محمد بودی تا بیاد و سوار ماشین شی.     فدای تو با اون صندلهای قرمزیت و اون موهای بسته شده ت   نمیدونی چقدر دارم روزشماری میکنم تا موهات بلند شه تا بتونم ببندم.همه مدام بهم میگن موهاشو کوتاه کن تا هم جون بگیره و هم مرتب شده ولی من کوتاه نمیام منتظرم تا بلندشون کنم حداقل تا عید که بسته شه.  ...
10 آذر 1393

لی لی لی حوضک

  نورا جونم این مطلبو باید چندین ماه پیش برات مینوشتم.از زمانی که یاد گرفتی لی لی حوضک بازی کنی و فکر میکنم از یک سالگیت شایدم زودتر دقیقا یادم نیست، یاد گرفتی.تا میگفتم لی لی لی حوضک سریع کف دستت رو باز میکردی و شروع میکردی با انگشت دیگت چرخوندن. البته بازی های دیگه ام بلد بودی مثل اتل متل، تاپ تاپه خمیر،کلاغ پر. تا اولین کلمه از این بازیها رو از ما میشنیدی حرکات مربوط به هر بازی رو انجام میدادی که از همه بیشتر همین لی لی لی حوضک رو دوس داشتی. قلبون دختر باهوشم برم من. ...
10 آذر 1393

غذا خوردن نورا گلی

نورا نفس،سلام عشقم  چند روزه که خدا رو شکر اشتهات خوب شده و خوب میخوری.بزنم به تخته. خودمم باورم نمیشه. دیروز اومدی آشپزخونه و ازم چوب شور خواستی، من بهت گفتم اگه بری رو صندلیت بشینی بهت چوب شور میدم بخوری. و در کمال تعجب دیدم که بدو بدو رفتی سمت صندلی.باور کردنی نبود.تویی که از صندلی غذا و غذا فراری بودی حالا داوطلبانه رفته بودی سمت صندلی برای خوردن خوراکی.خیلی خوشحال بودم انگار دنیا رو بهم داده بودن، بازم طبق معمول سریع زنگ زدم به بابا محمد تا اونم تو این شادی شریک شه. بعدشم سریع از فرصت استفاده کردم و برات سرلاک درست کردم و تو با کمال میل نوش جان کردی. ببین اینجا تو این عکس یه لنگه جورابتو در آوردی و یه لنگش پاته؟ ...
5 آذر 1393

تنبل دوست داشتنی

وای نورا جونم نمیدونی وقتی که میخوابی مثل فرشته ها میشی، انقدر تو خواب می بوسمت که از خواب بیدار میشی و وای به روزی که بد خواب بشی و خوابت کامل نباشه اون موقع ست که دیگه بداخلاق بداخلاق میشی و نمیشه هیچ جوره باهات کنار اومد. نیگا کن ببین چه معصومانه خوابیدی!!!!!!! بعدش انقدر ماچت کردم و قربون صدقت رفتم که از خواب بیدار شدی و سریع رفتی سراغ گوشی من و برداشتی و شروع کردی به حرف زدن. الهی قربون اون ژستت با الو مامان سمیرا ...
4 آذر 1393

نورا همه دنیای ما

  عروسک قشنگم، هیچ فکرش رو نمیکردیم که یه روز اینجوری بشی همه دنیای ما ... اینجوری قلب هممون رو تسخیر کنی ... اینجوری نبض زنگیمون رو بدست بگیری ... فکر نمیکردیم خنده ات بشه همه دنیامون و گریه هات غمه عالم رو تو دلمون جا کنه ... فکرش رو نمیکردیم به خدا ... ولی این حس عجیب .. این حس غریب بدجوری ما رو دیونه ات کرده ... همه نشدنی ها رو امکان پذیر کرده و من برای این هه حس خوب به خودم میبالم... الهی قربون اون قیافه و معصومیتت برم مامانی. ...
4 آذر 1393