نورای قند عسلنورای قند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

نورا عزیزتزین هدیه خدا

نورا و حمام

نورا جونم شما از اول خیلی حموم رفتن رو دوس داشتی و آرامش بهت دست میداد و فکر میکنم تا 6 ماهگیت من و بابا محمدت دوتایی میبردیمت حموم اخه من تنهایی میترسیدم از دستم لیز بخوری عشقم.جرات نداشتم خودم تنها ببرمت. تا اینکه شما گل دخترم تونستی بشینی و من اینجوری راحت تر تونستم بشورمت و از 6 ماهگی به بعد دیگه خودم بردمت حموم. اینم بگم هر وقت با مامانی میری حموم جیغ های بنفش زیاد میکشی انقدر که من دیگه دلم ریش میشه و به مامانی میگم زود تمومش کنه از بس که می سابه تورو. اینجا تو این عکس 2،3 ماهه بودی که ازت عکس انداختیم. ولی حالا با گذشت 10، 11 ماه از اون زمان دیگه نورای قصه ما حموم رو دوست نداره، حتی با وجود عروسکها و اسباب بازیها و کتاب ...
4 آذر 1393

نورا ورزشکار میشود

نور زندگیم سلام چند وقته که عشق به بارفیکس پیدا کردی یعنی از وقتی که دایی جون حسین تو خونشون بارفیکسیت کرده، علاقه شدید به بارفیکس پیدا کردی. حالا تو خونمونم هر وقت چشمت به بارفیکس میوفته دست بابا محمد، فقط بابا محمد و نه من رو میگیری و ازش میخوای که ببرتت بالا تا از بارفیکس بگیری و زمانی که میله بارفیکسو میگیری انقد ذوق میکنی و دوست داری همه نگات کنن. عاشقتم که نهایت سعیت رو میکنی تا مدت بیشتری بدون کمک اون بالا بمونی و دوست نداری کسی کمکت کنه. بابا محمدت از همون اول، قبل از وجودت توی وجودم آرزو داشت که یه بچه ورزشکار داشته باشه، اگر پسر بود فوتبالیست و اگر دختر بود تکواندوکار بشه.حتی تو فیلم موقع تولدت هم توی مصاحبه با خانوم فیلمب...
4 آذر 1393

هله هوله ممنوع

نورای گلم شما از اون دسته دخملایی که شدیدا عاشق پفکی یعنی وقتی از دور می بینی از خود بی خود میشی و این حرص منو در میاره که اصلا اهل غذا نیستی ولی در عوض عاشق هله هوله و بخصوص پفکی.کلا عاشق چیزهای ترش و شوری مثل آلو لواشک چیپس و پفک و از اونجایی که من خیلی روی این قضیه حساسم و اجازه نمیدم بخوری، یه ولع خاصی رو خوردن این چیزها داری و بقیه اعم از مامانی و عمه ناهیدت خیلی سعی دارن دور از چشم من بهت پفک بدن.حالا از حق نگذریم اخه واقعا قیافت دیدنی میشه زمانی که پفک میبینی. چند روز پیش خونه مامان جون عمه ناهید یه بسته پفک باز کرد و تو مثه فشفشه دویدی و ازش پفک گرفتی.من هی بهت میگفتم "نورا نه نه نه" و تو حرف منو تکرار میکردی وبا دستت تا...
3 آذر 1393

نورا و هوس پارک رفتن

عزیز دل مادر جدیدا خیلی شیرین تر شدی و تقریبا کلمات رو دست و پا شکسته تکرار میکنی.مثلا اون روز که داشتیم از جلوی یه پارکی رد میشدیم با انگشت نشون دادی و گفتی "باخ" یکم فکر کردم و متوجه شدم که داری میگی پارک، انقد ذوق زده شدم و قربون صدقت رفتم که نگو و نپرس.فرداش که جمعه بود خداد خدا می کردم که هوا خوب باشه تا ببرمت پارک. اینجا آماده شده بودی تا بریم با هم پارک. روز جمعه نزدیک ظهر بود که دوتایی رفتیم پارک و بابا محمد سرکار بود.کلی ذوق زده شده بودی و این ور و اون ور میدویدی. الهی قربونت برم، همیشه وقتی مامان باباهای دیگه رو میدیدم که نی نی هاشونو آوردن پارک حسودیم میشد، دوست داشتم منم یه روزی نی نی مو ببرم پارک...
3 آذر 1393

یه خاطره بد

نورای گلم  عشق مامان  روز یکشنبه 13 محرم بود که قرار بود بریم خونه خاله طیبه. دوتایی با هم رفتیم دنبال مامانی که دم در خونشون همین که من از ماشین پیاده شدم تا وسایل مامانی رو بذارم تو ماشین،در عرض 2 ثانیه جنابعالی که تو ماشین بودی، بلافاصله شاسی رو زدی و در قفل شد و چشمت روز بد نبینه ... با شنیدن صدای قفل شدن در ماشین یک آن به خودم اومدم و دو دستی زدم تو سر خودم و شروع کردم به داد کشیدن و کمک خواستن. یادم رفته بود سوییچ رو با خودم بیارم. مامانی و خاله حاجیه تو کوچه بودن که با شنیدن صدای من انقدر ترسیده بودن و هول کرده بودن که فکر کردن چه اتفاق بدی افتاده.خلاصه داشتم دغ میکردم ، اتفاقی که همیشه ازش وحشت داشتم بالاخره دامنمو گر...
3 آذر 1393

دومین محرم

نفس مامان سلام، منو ببخش که یه مدته نتونستم به وبلاگت سر بزنم و برات بنویسم.بعد از چند وقت اومدم تا برات از دومین محرمی که دیدی بنویسم. عزیز دل مامانی قبل از محرم سینه زدن رو بهت یاد داده بودم.از اون به بعد هر وقت صدای نوحه و مداحی میشنیدی شروع میکردی به سینه زدن.الهی قربون اون دستای کوچولوت برم من.وقتی هم که صدای طبل و دوقل میشنیدی از شدت  تعجب چشمات گرد میشد و به ما نشون میدادی. وقتی الم میدیدی با اون دستای کوچولوت نشونمون میدادی و میگفتی أم  أم.خلاصه با دیدن دسته ها  اولش متعجب شده بودی و بعدش کلی ذوق زده. و اینکه خیلی ناراحتم امسال نتونستم تو مراسم حضرت علی اصغر(مصلی) شرکت کنم.ایشالا سال بعد .... اینم ی...
3 آذر 1393

نورا هپلی

سام دختر قشنگم  دختر نازم چند وقت بود که شما به شدت عاشق خورشت مرغ شده بودی و هر وقت این غذا رو می پختم قبل از اینکه خودمون بخوریم، تو شروع میکردی به خوردن.انقد با ملچ ملوچ و خوشگل میخوردی که دلم میخواست لپاتو بکنم.توی عکس بالایی ببین چقدر هپلویی!!!! آخه بهت اجازه دادم تا خودت غذا بخوری و توام خودت رو به این روز انداختی. خلاصه انقدر بهت گفتم نورا هپلو نورا هپلو که بابا محمد پاشد و سریع بردتت حموم و تر و تمیزت کرد و آورد.بعد خیلی شیک موهاتو شونه کرد و چسبوند کف سرت که از خنده روده بر شده بودیم انقدر بهت خندیدیم که توام ذوق کرده بودی و خوشت اومده بود. قربونت برم که هم هپلی بودنت رو دوست داریم هم تمیز و خوشگل بودنتو. نورای من هم...
25 آبان 1393