نورا و هوس پارک رفتن
عزیز دل مادر جدیدا خیلی شیرین تر شدی و تقریبا کلمات رو دست و پا شکسته تکرار میکنی.مثلا اون روز که داشتیم از جلوی یه پارکی رد میشدیم با انگشت نشون دادی و گفتی "باخ" یکم فکر کردم و متوجه شدم که داری میگی پارک، انقد ذوق زده شدم و قربون صدقت رفتم که نگو و نپرس.فرداش که جمعه بود خداد خدا می کردم که هوا خوب باشه تا ببرمت پارک.
اینجا آماده شده بودی تا بریم با هم پارک.
روز جمعه نزدیک ظهر بود که دوتایی رفتیم پارک و بابا محمد سرکار بود.کلی ذوق زده شده بودی و این ور و اون ور میدویدی.
الهی قربونت برم، همیشه وقتی مامان باباهای دیگه رو میدیدم که نی نی هاشونو آوردن پارک حسودیم میشد، دوست داشتم منم یه روزی نی نی مو ببرم پارک و بازی کنه شیطونی کنه.حالا به آرزوم رسیدم خدا یه دخمل ناز و نفس بهم داده که با یه دنیا عوضش نمیکنم.خدایا شکرت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی