نورای قند عسلنورای قند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

نورا عزیزتزین هدیه خدا

سومین سالگرد ازدواج

1393/9/11 14:57
نویسنده : مامانی سمیرا
503 بازدید
اشتراک گذاری

و رویای ما به  حقیقت پیوست، قلبهای ما به هم پیوست و زندگی آغاز شد...

به تو رسیدم در اوج آسمان عشق، این بود قصه من و تو و سرنوشت...

تو آمدی و دنیا مال من شد، همه انتظار و دلتنگی ها و غصه ها تمام شد...

نورای قشنگم امسال سومین سالگرد یکی شدن من و بابا محمدته و البته دومین سالیه که این شبو سه نفره جشن میگیریم.

قصه ازدواج من و بابا محمد خیلی مفصله چون من و باباییت خیلی سخت به هم رسیدیم و راحتتر بگم به رسیدنمون برای جفتمون شده بود آرزو که بالاخره روز 10 اردیبهشت 88 عقد کردیم و 29 ابان 90 جشن عروسی گرفتیم و رفتیم سر خونه زندگیمون.و از اونجایی که عاشق بچه بودیم، تصمیم گرفتیم که یکسال بعد از ازدواجمون نی نی دار بشیم و شدیم. خدای به ما یه نورای قند عسل داد و زندگی عاشقانه ما رو قشنگتر و رویای تر کرد. حالا که سه سال از اون روز میگذره باورم نمیشه که خدا منو اینقدر دوست داشته و لایق دونسته که یه همسر خیلی خیلی مهربون و دلسوز ، و یه دختر سالم و ماه بهم داده و من با وجود این دو خوشبخت ترینم.

برای جشن امسال بابایی من و شما رو برد دربند و بعد از یکم قدم زدن تو هوای سرد ولی مطبوع و شیطنت های شما وروجکم و کلی عکس انداختن، رفتیم یکی از رستورانهای خیلی شیکش و شام رو مهمون بابا محمد بودیم. 

من فقط از این می ترسیدم که نورا گلی سرما بخوره ولی خوشبختانه زیر میزهاشون اجاق داشتن(مثل کرسی) بنابراین اصلا احساس سرما نکردیم و دل سیر نشستیم شام خوردیم و کلی گپ زدیم و خوش گذروندیم.

خدا این شادی رو از ما نگیره.

 

اولش نورای مامان انقدر یخ کرده بود که صورتش سرخ شده بود از سرما.الهی مامان براش بمیره.

 

 تو قسمت ورودی رستوران کلی کبوتر بود که شما بدو بدو رفتی سمتشون ولی وقتی پرواز کردن ترسیدی 

ببین چه نازو مامانی افتادی!!!!!قربون اون چشمای درشت و خوشگلت بشه مامان.

خلاصه خیلی شب خاطره انگیزی بود و کلی بهمون خوش گذشت.البته دو شبش هم خوش گذشت.هم تولد بابا محمد و هم سالگردمون.

پسندها (1)

نظرات (0)