مروری بر گذشته های نورا

​عشق مامانی، از اونجایی که من فرصت نکردم زودتر از اینها برات وبلاگ بسازم و تمام خاطرات و شیرین کاریهای این مدت رو برات بنویسم، خیلی ناراحتم.بخاطر همین مطالبی که برات مینویسم تا حالا که یک سالت شده خیلیمنظم و به ترتیب نیست.خیلی دوست داشتم از زمان بارداری این وبلاگ رو بسازم ولی چه کنم که فرصت نکردم.بنابراین بصورت خلاصه از چیزهایی که یادمه و عکسهایی که دارم برات میذارم تا حالشو ببری.

اینجا تقریبا 20 روزه بودی که با خاله جون سما گذاشتیمت توی فنجون و ازت عکس انداختیم

اینجا تقریبا یک ماهت بود که مهسا جونی اومده بود خونمون منم بهش گفتم ازت چند تا عکس بگیره.الهی مامان فدات بشه که اندازه فندق بودی........

اینجا خونه مامانی بودیم که با عروسکهای خاله سما ازت عکس گرفتیم(تقریبا یک ماهه)

جوجه کوچولو ببین چه نااااااز و بامزه لالا کردی مثه آدم بزرگا

نورای مامان وقتی نوزاد بودی انقد خودتو کش و قوس میدادی که انگار از صبح تا شب کوه کندی. زمانی که این کارارو میکردی ما از خنده میمردیم

لازمه بگم من انقد از اومدن توی وروجک ذوق زده شده بودم که مثل ندید بدیدا در هر لحظه و در هر حالتی عکس میگرفتم البته ناگفته نماند که خاله جون سما از من بدتر بود.

عزیزم باید منو بخاطر این ژستهایی که بالاجبار بهت میدادم و تو چاره ای نداشتی جز اینکه همون حالتو به خودت بگیری، ببخشی.

ببخش که موقع عکس گرفتن خیلی اذیتت کردم،همه ی زندگیم. بخصوص بخاطر عکس زیر،وقتی بابا محمدت این عکسو دید جا خورد و بهم گفت چه جوری دلت اومد اینکارو کنی که من کلی عذاب وجدان گرفتم ولی الان که میبینیم کلی میخندیم.یعنی تو انقده چوچولو بودی که تو کیف استخر مامانی جا میشدی؟؟؟؟وای خدای من!!!!

یادمه موقع گرفتن این عکس کلی گریه کردی،امیدوارم منو ببخشی مامان.

ولی عوضش ارزششو داشت چون وقتی برای خودت خانومی بشی و این عکسارو ببینی کلی دعام میکنی!!!!!

یک سبد پر از نورااااااااااااااااااااااااااااااا

مامان جونم اینجا حدودا 23-24 روزه بودی 

توی این عکس 15 روز بیشتر نداشتی که به پیشنهاد خاله سما گذاشتیمت توی کالسکه عروسکش.

توی این عکس هم تقریبا یک ماه و نیم داشتی، الهی مامان قلبون اون تیپ اسپرت و خوشگلت بره .

این سوییشرت شلوارتو کلی گشتیم تا به سایزت پیدا کنیم.دیگه جا نبود که نگشته باشیم از تیراژه و بهار و خ سنایی بگیر تا اخر از شهرآرا خریدیم.