نورای قند عسلنورای قند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

نورا عزیزتزین هدیه خدا

نورا نفس مامانش

  من عشق را در   دخترم   و   دخترم   را در دل   دل را در موقع تپیدن   و تپیدن را به خاطر   دخترم   دوست دارم   من بهار را به خاطر شکوفه هایش     زندگی را به خاطر زیبایی هایش   و زیبایی را به خاطر دخترم   دوست دارم   من دنیا را به خاطر خدایش     خدایی که   دخترم   را خلق کرده دوست دارم ...
22 شهريور 1393

اولین قدم نورا جونی

  نورا جونم این عکست مربوط به جشن قدمته که به مناسبتش بردیمت آتلیه.اینجا میتونستی در حد چند قدم جلو بری و مدام میخواستی دست من وبابا محمد رو ول کنی و هجوم ببری به سمت عروسکی که دست کمک عکاس بود و تقریبا میتونم بگم آقای عکاس رو دیوانه کرده بودی انقدر که یه جا بند نبودی.ماشالا خیلی شیطون شدی مامانی.بعضی وقتها کنترلت از دستمون خارج میشه.تو این مدت خیلی بامزه شده بودی چند قدم جلو میرفتی و یهو تالاپ میخوردی زمین اوایل موقع زمین خوردن گریه میکردی ولی بعدش که ما بهت میخندیدیم ذوق میکردی و دوباره پا میشدی و از قصد خودتو زمین مینداختی که مارو بخندونی.قربون این شیرین کاریات برم من. راستی این کفشاتو میبینی؟این کفشا اولین چیزی بود که بعد...
22 شهريور 1393

اولین باری که تونستی بایستی

  نورای گلم،عشق مامانی  شما اواخر 9 ماهگیت که بود در حد 5،6 ثانیه میتونستی وایسی و کم کم این تایم بیشتر شد تا رسید به اینکه شما تونستی از دیوار و مبل بگیری و بلند شی و بایستی.اولین باری که متوجه شدم میتونی در حد چند ثانیه بایستی انقده ذوق مرگ شدم که سریع زنگ زدم به بابا محمد و بهش خبر دادم.بعد از اون هر روز کارمون این شده بود که بهت تمرین ایستادن بدیم و کلی ذوق کنیم.وای چه روزایی بود یادش بخیر.البته الان که دارم این مطلبو برات مینویسم دقیقا یک سال و 20 روزته و مثه یه مورچه زبر و زرنگ فقط در حال دویدنی،البته از 11 ماهگی دیگه قشنگ راه افتادی ولی متاسفانه توی حرف زدن یکم تنبلی.یعنی تازه تازه داری مامان و بابا میگی و در حد چند ...
22 شهريور 1393

چهار دست و پا رفتن نورا گلی

    دردونه مامان چقد عاشق این عکستم، اینجا کم کم شروع کردی به چهار دست و پا رفتن.بعد از 3 ماه سینه خیز رفتن که همه میگفتن چون سینه خیز رفتنت طولانی شده،یهو پا میشی و راه میری،ولی اینطور نشد و تو در اواخر 9 ماهگی شروع کردی به چهار دست و پا رفتن.خیلی بامزه بود اوایل فقط سعی میکردی روی زانوها تمرکز کنی و تا 2 مرتبه جلو می رفتی میخوردی زمین یکم سینه خیز و دوباره چهار دست و پا، تا اینکه به ندرت مهارت کافی رو بدست آوردی و خبره شدی جوری که مثل فشنگ توی خونه می چرخیدی.عزیزم عاشقتتتتتتتتم ایشالا همیشه سالم و سلامت باشی ...
19 شهريور 1393

جوونه زدن اولین مروارید نورا خانوم تو دهنش

" Afirst tooth " My sweet little baby girl one tooth finally popped out! Now here is hopping she might not be so bothered at night for a while.... نورای نازم شما جزو اون بچه هایی بودی که دیر دندون درآوردی و منو خیلی ترسوندی تا این حد که هر ماه که برای چک قد و وزن میبردمت پیش دکترت ازش میپرسیدم که نورا چرا دندون درنمیاره؟؟؟؟؟خطرناکه؟؟؟؟؟؟ و همیشه دکترت جواب میداد که نه بابا تا 15 ماهگی جا داره!!!!!!زیبا و بالاخره انتظار به سر رسید و جوجوی کوچولو اولین دندونش توی 10 ماهگیش (1393/02/10) جوونه زد و مارو از نگرانی درآورد.   ایشالا که همیشه دندونات قرص و محکم باشه و هیچوقت خراب نشه!!!!! ...
19 شهريور 1393

اولین باری که تونستی بشینی

گل دختر قشنگم نمیدونم به چه زبونی بگم عاششششششششششششقتم روز به روز داری شیرین و شیرین تر میشی.توی این عکست تازه تازه نشستن رو یاد گرفتی البته دور و برت رو با بالش و عروسکهای پولیشیت پر میکردیم که مبادا با سر زمین بخوری ولی علی رغم مراقبت و توجه زیاد من و بابایی محمد، خیلی زمین خوردی.دقیقا توی عید که اوایل 8 ماهگیت بود راحت و بدون کمک میشستی.توی عکس زیر که توی عید بود بدون کمک نشستی. قلبونت بلم که اینقده نازی شماااا عجققققم   ...
19 شهريور 1393

سینه خیز رفتن نورا گلی

  دخمل نازنینم این عکست مربوط به اوایل سینه خیز رفتنته، انقده بامزه مثل یه ماهی کوچولو روی زمین سر میخوردی و تند تند میخزیدی که همه عاشق این حرکتت بودن. اولین بار که این حرکتو انجام دادی و خودتو به هدف مورد نظرت رسوندی، شب یلدای سال 92 بود که دقیقا 6 ماه و 4 روزه بودی و ما خونه مامان جون بودیم، یه جعبه شیرینی به فاصله 30-40 سانت از تو بود که ما همه تشویقت میکردیم که خودتو برسونی بهش و توی وروجک با زور و زحمت فراوون خودتو رسوندی به جعبه.با این حرکتت همه از شدت ذوق جیغ کشیدیم و من از شدت ذوق اشک تو چشمام جمع شد.باورم نمیشد که تو همون نوزادی هستی که تا چند ماه پیش توی رختخواب کفشدوزکیت خوابیده بودی و الان داری کم کم مراحل راه رف...
16 شهريور 1393

سیسمونی قند عسلم

  عزیز دل مامان فردای روزی که مشخص شد شما یه دخمل ناناز و خوشگلی، شروع کردم به گشت و گذار تو پاساژهای مختلف.حتی برای کوچکترین وسایلت کلی میگشتم تا قشنگترین و بهترینش رو با توجه به بودجم بخرم.بابا محمد به دکترم می گفت فکر کنم بچه ما تو یکی از این پاساژها به دنیا بیاد، انقدر که ما هر روز پاساژگردی میکنیم.مثلا برای کاغذ دیواری اتاقت یه هفته همه جا رو گشتیم تا آخر یکی رو انتخاب کردیم.سرویس خوابت رو یکی دو ماه گشتیم، من مدل کلاسیک دوست داشتم و در آخر از سروین چوب خریدیم.از یکسال قبل از بارداری کلی مطلب و عکس و تزئینات جمع کرده بودم برای جشن سیسمونیت.خلاصه دلم میخواست برات سنگ تموم بذارم.یک هفته قبل از سیسمونی اومدن کاغد دیواری اتاقت ...
16 شهريور 1393

دختر یا پسر

  محمد عزیزم  من و تو بچه دار میشیم  اگه پسر باشه حرفای قشنگی میزنه مثل باباش اگه دختر باشه با دهنش نه با چشماش حرف میزنه مثل مامانش با هم دعوامون میشه که، ....اول گفت مامان !!! نخیر!!!اول گفت بابا!!!! اگه پسر باشه مامانشو بیشتر دوست داره مثل همه پسرا اگه دختر باشه اولین مردی که عاشقش میشه باباشه  فکر کنیم..... با دستهای کوچیکش همه خودخواهی هامون رو می پوشونه. اسمشو من میذارم همونطور که فامیلیشو از تو میگیره. این متن حس خوبی رو بهم میده، دقیقا مصداق بارزش بابا محمدته که تو هیچ شرایطی تنهام نذاشت و همه جوره پشتم بود.یه مرد و پدر ایده آل  "I am pregnant" she told he...
15 شهريور 1393