نورای قند عسلنورای قند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

نورا عزیزتزین هدیه خدا

سیسمونی قند عسلم

  عزیز دل مامان فردای روزی که مشخص شد شما یه دخمل ناناز و خوشگلی، شروع کردم به گشت و گذار تو پاساژهای مختلف.حتی برای کوچکترین وسایلت کلی میگشتم تا قشنگترین و بهترینش رو با توجه به بودجم بخرم.بابا محمد به دکترم می گفت فکر کنم بچه ما تو یکی از این پاساژها به دنیا بیاد، انقدر که ما هر روز پاساژگردی میکنیم.مثلا برای کاغذ دیواری اتاقت یه هفته همه جا رو گشتیم تا آخر یکی رو انتخاب کردیم.سرویس خوابت رو یکی دو ماه گشتیم، من مدل کلاسیک دوست داشتم و در آخر از سروین چوب خریدیم.از یکسال قبل از بارداری کلی مطلب و عکس و تزئینات جمع کرده بودم برای جشن سیسمونیت.خلاصه دلم میخواست برات سنگ تموم بذارم.یک هفته قبل از سیسمونی اومدن کاغد دیواری اتاقت ...
16 شهريور 1393

دختر یا پسر

  محمد عزیزم  من و تو بچه دار میشیم  اگه پسر باشه حرفای قشنگی میزنه مثل باباش اگه دختر باشه با دهنش نه با چشماش حرف میزنه مثل مامانش با هم دعوامون میشه که، ....اول گفت مامان !!! نخیر!!!اول گفت بابا!!!! اگه پسر باشه مامانشو بیشتر دوست داره مثل همه پسرا اگه دختر باشه اولین مردی که عاشقش میشه باباشه  فکر کنیم..... با دستهای کوچیکش همه خودخواهی هامون رو می پوشونه. اسمشو من میذارم همونطور که فامیلیشو از تو میگیره. این متن حس خوبی رو بهم میده، دقیقا مصداق بارزش بابا محمدته که تو هیچ شرایطی تنهام نذاشت و همه جوره پشتم بود.یه مرد و پدر ایده آل  "I am pregnant" she told he...
15 شهريور 1393

فندق کوچولو به سرزمین وجودم خوش اومدی

من و محمد مهربونم درتاریخ 1390/08/29 با هم یکی شدیم و از همون اول عاشق بچه بودیم طوری که از اول با هم قرار گذاشته بودیم که بعد از اولین سالگرد ازدواجمون نی نی دار بشیم، ولی فکرشو نمیکردیم که خدا اینقدر مهربونه که ما رو سر وقت به آرزومون برسونه.نورای عزیزم شما ثمره عشق منو و بابا محمدی و از خدا میخوام همیشه شاد؟،سالم و خوشبخت باشی. عزیز دلم خیلی دوست داشتم از زمان بارداری این وبلاگو برات بسازم ولی متاسفانه فرصت نکردم،تا اینکه توی 11 ماهگیت به لطف مریم جون و آیدین نازنینش فرصتی پیش اومد تا خاطراتت رو برات ثبت کنم.کلی مدیون مریم جونم. بخاطر همین مسئله یه سری اتفاقات مهم رو برات به اختصار می نویسم.البته عروسک قشنگم همه این خاطرات و ات...
29 مرداد 1393

تولد نوری از آسمان

  زمین انتظار میکشد.... انتظار فرشته ای مهربان که از آسمان می آید و قدم های کوچکش روزی رد پای عزیزی می شود که به سوی ما پنجره ای از عشق و محبت را می گشاید. بیست و ششمین شفق از دومین ماه تابستان، روزی که خدا تو را به ما هدیه داد، زیباترین روز زندگی ما شد و اکنون برایت می نویسم تا به یادگار بماند " نورا عزیزترین هدیه خدا"  فندق کوچولوی ما ساعت 8:36 دقیقه صبح روز 1392/05/26 ، با وزن 2850 گرم و قد 49 سانت و دور سر ..... زندگی مارو با وجودش نور  باران کرد و با خودش انقدر برکت و روزی برای ما اورد که نگو.... این اولین عکس از نورا و خاله جون سماست.        ...
5 مرداد 1393